شاعر : غلامرضا سازگار نوع شعر : مدح وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : قصیده
ای دائم از خدا و نبـییّن تو را، سـلام وی روی عالمی بهحریم تو صبح وشام ابنالـرّضای دومی و چـارمـین عـلی جــدّ امـام مـنــتـظــریّ و دهــم امــام
مهـر جـهـانفــروز سپـهــر هـدایـتی هادی است کنیهات،بهتو وکنیهات سلام صحن تو درجلالوشرف،مسجدالرسول کـوی تو قـبـلـۀ حــرم مـسجـدالحـرام
داری زمام عرش بهانگشت ونیعجیب گر شد بزیر دست تو، شیر درنده؛رام وصف تو میکنند نـبـییّن به افـتـخـار نـام تـومیبـرنـد امـامـان به احـتـرام هستی زوال گیرد وبــذل تو بیزوال عـالـم تـمـام گردد و مـدح تو نـاتـمـام
در آسـمان قـیـامت کـبـری بـپـا شـودچون اززمین به عزم عبادت کنی قیام هرگزنخـواستیم می از ساغر بهشتکزکوثرولای تو ما را پُراست جام ای باب عسکری پسر حضرت جوادای نــورچـشـم فـاطـمـه وسـیّـد انـام
مـا آروزی سـامـره داریــم رحـمـتـی تا خـاک زائـر تو بـبـوسـیم؛گـام گـام
ما با محـبـت تـو، نـمـودیـم افـتــخـار مـا از ولایت تـو،گـرفـتـیــم انـسجـام هر کس که غیرمدح شما خاندان کندپیوسته گنگ در سخن و لال درکلام هر ثروتی سوای عطایشماست فـقرهرپخـتهای بـدونولای شماستخام هر کس نداشت رشتۀ مهر تو را بدستشیطانبهپای مانده زراهش؛نهاده دام
دردا که چرخ برتو جفاکرد روز وشب آوخ که خصم؛خون به دلت کرد صبح وشام
دشمن تو را به زور به بزمشراب بردکرد ازتو و رسولخـدا هتک احترام آنجا به تو تعـارف جـام شـراب کـرد ریـزد خـدا حـمـیم جـهـنّم وِرا بهکـام
بـــزم مـــی و ولــــیّ خــــدا؛ آه آه آهایکاش میگسست فلک را زهم نظام
خاموش شد صدای دعایت،ولی به زهرای آنکه یافت دینخـدا ازدمت قـوام داغ تو شعلـه بر جگـر شیعـیان زنــد تا مـهـدیت بـیـاید و بـسـتـانـد انـتـقـام
ازغـربـتـت ویـا جگـر پـارهپـارهاتیا زخـم بیشمار دلـت،گوید از کدام؟ گـریم به یـاد جـدّ غریبت که رأس اوگه مـاه کـوفه بود وگهی آفـتابشـام گه دوخت نیزه سینه و پشت ورا به همگه ریخت سنگ بر سراو ازفراز بام بر روی پـاک تو به تن چـاکچاک او«میثم»هماره میکند ازجان و دل سلام